اندیشـکده موعـود

اندیشـکده موعـود
تحلیل و بررسی سینمای غرب
قالب وبلاگ

سینمای جهان در شرایطی به هزارة سوم قدم گذارد که در دهة 90 ميلادي از هزارة دوم، لااقل برای کسانی که با نگرش ایدئولوژیک این سینما چندان آشنایی نداشتند، سمت و سوی عجیب و غریبی یافته بود. در این دهه ناگهان تعداد زیادی فیلم بر روی پرده رفت که در آنها به نوعی پایان جهان یا آخرالزّمان اشاره شده بود؛ مبنی براینکه خطر یا فاجعه‌اي تکنولوژیک یا بیولوژیک یا شبه دینی یا ماورایی جهان را به سوی نابودی یا حاکمیت فرد یا گروهی شرور و خبیث مي‌کشاند. در اغلب این دسته از فیلم‌ها یک منجی (که در این گونه فیلم‌ها بعضاً با عنوان The One خطاب مي‌شود) به مقابله با آن خطر یا فاجعه برخاسته و دنیا را از دست شرور نجات مي‌بخشید.

در مجموعة آثار یاد شده، تشابهات محتوایی و ساختاری روشنی دیده مي‌شد؛ از جمله اینکه معمولاً منبع خطر یا فاجعه از جایی خارج از آمریکا یا از سوی فرد یا افرادی که نسبت به نظام و ایدئولوژی آمریکایی، بیگانه به شمار مي‌آمدند، «ایالات متّحده» و شهرهایی از آن (غالباً «لس‌آنجلس»، «سانفرانسیسکو» یا «نیویورک») را هدف قرار داده یا دنیای آمریکایی یا سران این دنیا را تهدید کرده و از این طریق، نسل بشریّت را مورد تهاجم قرار مي‌دادند.
فیلم‌هايي همچون «ترمیناتور 2»، «روز داوری» (جیمز کامرون-1991 م.) که نسل سوم کامپیوترها عليه بشر وارد نبرد شدند. یک منجی به نام جان کانرز، در واقع همان انتخاب شده (The One) بود که بایستی در نبرد آخرین دنیا را نجات دهد یا «روز استقلال» (رولند امریش-1996 م.) که موجودات بیگانه به صورت کولی‌های کیهانی به تخریب کهکشان‌ها پرداخته بودند. در روی زمین، رئیس جمهوری آمریکا به عنوان منجی بشریّت با آنها مقابله مي‌کند؛ مانند فیلم «مریخ حمله مي‌کند» (تیم برتون-1996 م.) که در آن فیلم نیز رئیس جمهوری آمریکا (جک نیکلسون)، گروگان مهاجمان مریخی شد؛ در عین حال به عنوان منجی با آنها وارد نبرد گردید.
هرچه که به پایان قرن بیستم و انتهای هزارة دوم میلادی نزدیک شدیم، تولید این گونه فیلم‌ها روند افزون‌تری به خود گرفت و به شکل صریح‌تر و روشن‌تر موضوع خویش را به نمایش گذارد؛ از جمله اینکه به طور مستقيم به ماجرایی تحت عنوان پایان روزها پرداخت که پایان هزاره را مصادف با وقایعی تعیین‌کننده در سرنوشت بشریّت مي‌دانست. وقایعی که در آستانة غلبة شرّ بر کلّیت جهان، ناگهان توسط یک منجی تغییر جهت پیدا کرده و به نابودی شرّ و حاکمیّت خیر مي‌انجامید. فیلم‌هايي همچون «ماتریکس» (برادران واچفسکی ـ 1999 م.)
که انسان را به حسّ تکنولوژی تبدیل مي‌نمود؛ یعنی یک نیمه انسان و نیمه ربات بایستی عليه حاکمیت شبکة ضدّ بشری اقدام کرده و جهان را به مرکزیت تنها مکان باقیمانده برای بشر آزادیخواه (که در فیلم، صهیون نام داشت!) نجات مي‌بخشید یا در «امگا کد» (رابرت مارکارلی ـ 1999 م.) که براساس باورهای شبه مذهبی ايوانجليست‌ها، شیطان از قعر جهنّم بیرون آمده بود تا با در اختیارگرفتن رمزی از کتاب «تورات» (که بازگشای راز و اسرار وقایع مهمّ تاریخ، همچون روی کارآمدن هیتلر یا ترور کندی یا جنگ خلیج فارس است)، دنیا را به تسخیر خود درآورد که در این مسیر، یک منجی در مقابلش مي‌ایستد. یا آثار دیگری همچون «نشان هفتم» (کارل شولتز)، «دروازة نهم» (رومن پولانسکی)، «پایان روزها» (پیتر هایمز)، «آرمگدون» (مایکل بی)، «برخورد عمیق» (میمی لدر)، «مومیایی» (استفن سامرز). ...
در چنین دورانی حتّي محصولاتی مانند «جنگ‌های ستاره‌ای» جرج لوکاس که 16 سال از نمایش سومین قسمتش به نام «بازگشت جدای» (که قبلاً بخش پایانی این سری نیز اعلامشده بود) مي‌گذشت، دوباره در دستور ساخت قرار گرفتند. با یک فلاش بک باورنكردني داستانی چهارمین قسمت آن (که اوّلین بخش از سری فیلم‌های «جنگ‌هاي ستاره‌اي» اعلام شد)در سال 1999 م. تحت عنوان «شبح تهدید» برروی پردة سینماها نقش بست. گفته شد که دو قسمت دیگر نیز طی 5-6 سال آینده جلوی دوربین خواهد رفت.

همچنین پس از ساخت دو قسمت از مجموعه‌اي به نام «بیگانه» (اسطوره‌اي که از اعماق تاریخ آمده و شرایط آخرالزّمانی را فراهم کرده بود)، در سال‌هاي 1979 م. و 1986 م. توسط ریچارد دانر و جیمز کامرون، در دهة 90 دو قسمت دیگر به اسامی «بیگانة 3» در سال 1992 م. توسط دیوید فینچر و «احیاء» به کارگردانی ژان پی یر ژونه در سال 1997 م. ساخته شدند که این آخری، پیامی کلیدی داشت. منجی قسمت‌هاي قبلی(سرگرد ریپلی با بازی سیگورنی ویور) که در «بیگانه3» در یک عملّیات انتحاری سامسون وار، خود و بیگانه درونش را کشته بود، حالا در قالب یک هیولا / انسان با خون هیولایی و کالبد انسانی (مانند بسیاری از اسطوره‌هاي یونان باستان، همچون جیسون، هرکول، دیوزیس، ...) که هنوز دشمن بیگانه‌هاست در این قالب التقاطی، ظهور کرده و آنها را نابود مي‌ساخت. به این ترتیب سازندگان فیلم، عملاً راهی دیگر را برای غلبة انسان بر خطر آخرالزّمانی اسطوره‌اي نشان مي‌دادند.

به هرحال در دهة 90 ميلادي، این نوع سینما حجم عظیمی از فیلم‌هاي تولیدی را به خود اختصاص داد. حتّي جیمز کامرون در مصاحبه‌اي، فیلم پرفروش خود یعنی «تایتانیک» را یک فیلم آخرالزّمانی خواند که نابودی و پایان روزهای یک جامعة بشری طبقاتی را در اثر غرور و نخوت و گناه به تصویر مي‌کشاند. جک، جوان کولی که قاچاقی سوار برکشتی شده و عاشق دختری از طبقة اشراف مي‌شود، در واقع همان مسیح منجی به نظر مي‌آید که حتّي در یکی از صحنه‌هاي معروف فیلم، با ایستادن صلیب‌گونه بر دماغة کشتی، مأموریت مسیحاگونةخویش را نمایش مي‌دهد. همان مأموريتی که در انتهای فیلم با فدا کردن جانش به قیمت زنده ماندن دختر به انجام مي‌رسد تا وی سالیان بعد، روایتگر دنیای اشرافی و مضمحل شدة تایتانیک باشد. جیمز کامرون پیش از این در فیلم‌هايي همچون «ورطه» (1989 م.)، «ترمیناتور» (1984 م.)، «ترمیناتور 2: روز داوری» (1992 م.) حتّي فیلمنامة «روزهای عجیب» (که کاترین بیگلو آن را در سال 1996 م. کارگردانی نمود) به موضوع آخرالزّمان پرداخته بود.
امّا روند ساخت این دسته فیلم‌هاي متعلّق به سینمای آخرالزّمانی با ورود به قرن بیست و یکم و هزارة سوم میلادی بخش اعظم تولیدات سینمای غرب و به خصوص هالیوود را در برگرفت. خیل عظیمی از فیلم‌ها در ژانرها و سبک‌هاي مختلف اعم از علمی ـ تخیّلی، ملودرام، هراس، حادثه‌اي، پلیسی و حتّي انیمیشن به تصویری از آخرالزّمان و آپوکالیپس پرداختند. از آن جمله مي‌توان به موارد مهمّ ذیل اشاره کرد:
ساخت و نمایش قسمت‌هاي دوم و سوم فیلم‌هايي مانند «ماتریکس» تحت عناوین «Matrix Reloaded»
«Matrix Revoloutions» در سال 2003 م.، قسمت‌هاي پنجم و ششم «جنگ‌هاي ستاره‌اي» با نام «حملة کلون‌ها» و «انتقام سیث» در سال‌هاي 2002 م. و 2005 م.، قسمت‌هاي سوم و چهارم «ترمیناتور» به نام‌هاي «رستاخیز ماشین‌ها» (با عنوان اصلی «آرمگدون») در سال 2003 م. و «رستگاری» در سال 2009 م.، بخش‌هاي دوم و سوم «مومیایی» و «بازگشت مومیایی» در سال 2001 م. و «قبر امپراتور اژدها» در سال 2008 م.
که اسطوره‌هاي کهن مصری یا چینی با یک ارادة شیطانی برعلیه بشریّت وارد عمل مي‌شدند. قهرمان و ناجی همچنان یک آمریکایی بود که با فرهنگ Cool، روح شجاعت لاابالی‌گری آمریکایی را تنها راه نجات بشر مي‌دانست و در قسمت سوم بالاخره وارد یک جنگ آخرالزّمانی مي‌گردید و نیز قسمت‌هاي پنجم و ششم «بیگانه» («بیگانه‌ها علیه غارتگر»در 2007 م. «هیولاها علیه بیگانه‌ها» در 2009 م. که در اینجا سینمای غرب علاوه بر ترویج تفکّر آخرالزّمانی خود، تمام فرهنگ‌هاي غیر آمریکایی را نشانه گرفته و آنها را زیر پای فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی لگد مال نموده و له مي‌کند.


چنین تولیدات با اهمّيتی، علاوه بر بازگشت امثال استیون اسپیلبرگ (پس از 20 سال) به سری ایندیانا جونز است که به اسم «قلمرو جمجمة بلورین» در سال 2008 م. ساخته شد. این‌بار پرفسور جونز در صدد دور ساختن یک جمجمة بلورین از دسترس مخالفان ایدئولوژی آمریکایی (در اینجا روس‌ها) بود که نکند به وسیلة آن جهان را تسخیر نمایند و... همچنین بازگشت هالیوود به بازسازی «هالک» پس از دهه و در قسمت «هالک» (2003 م.). «هالک شگفت انگیز» (2007 م.).
امّا در این غوغای سینمای آخرالزّمانی، مجموعه‌ها و کاراکترهای تازه‌اي نیز به میدان آمدند که در سطح وسیعی از سالن‌هاي سینما را در طول دهة نخست هزارة سوم میلادی اشغال کردند. اندیشه‌هاي آخرالزّمانی و منجی‌گرایی غرب را در سطح وسیعی بسط دادند که از مهمترین آنها مي‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) ارباب حلقه‌ها؛ براساس داستان‌هاي جی. آر. آر. تالکین در دهة 30 ميلادي (که در 3 قسمت) «یاران حلقه»، «دو برج». «بازگشت پادشاه». طیّ سال‌هاي 2001 م. تا 2003 م. روی پرده رفت. حتّي سومین بخش آن در اسکار سال 2004 م.، يازده جایزه به خود اختصاص داد.
ب) هری پاتر؛ براساس داستان‌هاي جی. کی. رولینگ که طیّ سال‌هاي 2001 م. تا 2010 م.، (در 7 قسمت) «سنگ جادویی»، «دالان اسرار»، «زندانی آزکابان»، «جام آتش»، «محفل ققنوس»، «شاهزاده دو رگه» و بخش اوّل از «یادگاران مرگ» به نمایش گذارده شد.
ج) نارنیا؛ براساس داستان‌هاي سی. اس. لوییس. (در 3 قسمت) «شیر، کمد، جادوگر»، «شاهزادة کاسپین» و «کشتی سپیده پیما» طیّ سال‌هاي 2005 م. تا 2010 م. بخش‌هايي از یکی از جدّی‌ترین متون ادبی و ایدئولوژیک غرب را به تصویر کشید. نارنیا که در اصل یک واژة شرقی به معنای سرزمین آتش است به ماجرای چند جوان مسیحی در خلال جنگ دوم جهانی مي‌پردازد که از یک دروازة برزخی وارد سرزمین اجنّه و شیاطین (با تعبیرات انجیلی) شده و سعی مي‌کنند با یاری یک شیر مسیحاگونه به نام اصلان زمینه‌ها را برای بازگشت قلمرو از دست رفته شاهزاده‌اي را به وي فراهم آورند.
به اینها اضافه کنید: «مردان ایکس» (4 قسمت در طول دهة اوّل قرن بیست و یکم و پنجمی که در سال 2011 نمایش داده مي‌شود)، «بچّه‌هاي جاسوس» (3 قسمت طیّ سال‌هاي 2001 تا 2003 م.)، «قطب نمای طلایی» (براساس داستان «نیروی اهریمنی‌اش» اثر فیلیپ پولمن و «ترانسفورمرز» ( 2 قسمت در سال‌هاي 2007 م. و 2009 م.)، «دزدان دریای کاراییب» و «نفرین مروارید سیاه» در سال 2003 م.، «صندوقچة مرد مرده»

در سال 2007 م. و «در انتهای جهان» در سال 2009 م.)، «هل بوی» که طیّ سال‌هاي 2004 م. و2007 م. به‌وسيلة گیلرمو دل تورو در دو نسخه بر پردة سینماها رفت. «شیطان ساکن» (در 4 قسمت «شیطان ساکن» (2002 م.)، «آخرالزّمان» (2004 م.)،‌ «انقراض» (2007 م.) و «آخرت» (2010 م.) که به ایستادگی و مبارزة یک زن خارق العاده در برابر حاکمیت زامبی‌ها مي‌پرداخت.
علاوه برهمة آنچه ذکر شد، در طیّ سال‌هاي پس از 2001 م. هالیوود اکثر کاراکترهای شبه منجی خود، از سال‌هاي بسیار دور تا امروز را نیز به میدان آورد:


از «اسپایدرمن» و «مرد آهنی» وکمیک استریپ‌هاي مارول مانند «4 شگفت انگیز» گرفته تا تولید گروهی از آنها که طی دهة 80 و 90 هزارة پیش آغاز شده بود، همچون «سوپرمن» که با عنوان «سوپرمن باز مي‌گردد» (2006 م.) تولید شد. دوباره این منجی اسطوره‌اي را پس از فلج شدن کریستوفر ریو و پس از گذشت 20 سال به صحنة سینما آوردند یا «ماجراهای بتمن» که از اوایل دهة 80 ميلادي دوباره در دستور کار هالیوود قرار گرفته بود (4 قسمت آن هم با اسامی «بتمن»؛ «بازگشت بتمن» در دهة 80 ميلادي و «بتمن برای همیشه»؛ «بتمن و رابین» در دهة 90 روی پرده رفته بود) توسط کریستوفر نولان در سال‌هاي 2005 م. و 2008 م. با عناوین «بتمن آغاز مي‌کند» و «شوالیة تاریکی» این افسانة قدیمی را در قلب ماجراهای آخرالزّمانی قرار داد. یا جیمزباند که پس از گذر از «گلد فینگر» و «شما فقط دوبار زندگی مي‌کنید» و «الماس‌ها ابدیند» و مأمورانی مانند: شان کانری، راجر مور، تیموتی دالتون و پیرس برازنان در دهة نخست از هزارة سوم به یک منجی تمام عیار به نام دنیل کریگ رسید که با قدرت و زور بازوی خویش در فیلم‌هايي مثل «کازینو رویال» و «کوانتوم آرامش» در صدد نجات جهان از تروریست‌هاي شرور و خبیث بود.
حتّی برادران کوئن که سال‌ها مخاطبان خود را با طنز، مطایبه و فیلم‌هايي، مانند «بارتون فینک»، «وکیل هادساکر»، «فارگو»، «لبوفسکی بزرگ» و ...سرگرم کرده بودند (و حتّي هویّت یهودی و اهداف ایدئولوژیک خویش را زیر لوای این دسته از آثار پنهان مي‌داشتند) ناگهان با ورود به هزارة سوم، اگرچه لحن طنز خود را حفظ نمودند ولی به ساخت آثاری با مایه‌هاي آخرالزّمانی و ایدئولوژیک روی آوردند که «ای برادر کجایی؟!» در سال 2000 م. شروع این سیر بود. آنها در دهة نخست از هزارة سوم میلادی هر چه جلوتر رفتند، بیشتر و بیشتر ایدئولوژیک نشان دادند تا اینکه بالأخره در سال 2007 م.
با فیلم «سرزمینی برای پیرمردها نیست» براساس رمانی تلخ و سیاه از کورمک مکارتی همة توان خویش را برای ساخت یک فیلم آخرالزّمانی به کار گرفتند. از همین روی سرانجام جایزة اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را نیز به دست آوردند. برادران کوئن در آن فیلم نیز جهانی در حال ویران شدن را به تصویر مي‌کشیدند، جهانی که در آن آدم‌ها یکدیگر را مي‌کشند نه برای پول یا ثروت، مقام، زن و ... بلکه فقط برای اینکه کشته باشند. روایت کلانتر تام بل از دنیای در حال زوال و روایت خوابی از پدرش که در پایان فیلم نقل مي‌کند. حمل آتش و روشنایی توسط او در دنیایی تاریک برای هدایت در راه ماندگان، حکایت همان منجی آخرالزّمانی به نظر مي‌رسد که کورمک مکارتی در داستان بعدی‌اش، یعنی «جاده» که دو سال بعد جان هلیکوت به فیلم درآورد، بیانش مي‌کند.


به جز اینها، پس از 2001 م. فیلم‌سازانی که در دهة 90 ميلادي هم در سینمای موسوم به سینمای آخرالزّمانی شناخته شده بودند؛ همچون رولند امریش، با قوّت بیشتر به کار خود ادامه دادند. مثلاً امریش که در دهة 90 ميلادي آثاری مانند «سرباز جهانی» (1992 م.)، «دروازة ستاره‌اي» (1994 م.)، «روز استقلال» (1996 م.) و «گودزیلا» (1998 م.) را ساخته بود، پس از هزارة دوم و در نخستین دهه از هزارة سوم نیز فیلم‌هاي «روز بعد از فردا» (1994 م.)، «10000 سال قبل از میلاد» (1996 م.) و بالأخره «2012» (2009 م.) را ساخت که تازه‌ترین تئوری‌هاي آخرالزّمانی ايوانجليست‌ها و جدیدترین پیش‌بینی‌هاي مسیحیان صهیونیست را برای پایان جهان نمایش مي‌داد.
از فیلم‌هاي کودکان و انیمیشن‌هاي پرفروش این سال‌ها نمی‌توان گذشت که برخی در زیر لایه‌هاي خود و بعضی بدون واسطه و صریح دم از ایدئولوژی آخرالزّمانی مي‌زدند. کارتون‌هايي مانند: «شگفت انگیزها»، «جیمی نیوترون»، «روبات‌ها»، «وال ای»، «9»، «بالا» و ...
این سیر شگفت انگیز تولید آثار آخرالزّمانی در هالیوود بدان حد بود که در همان سال‌ها یکی از منتقدان سینمایی این تعبیر را به کار گرفت که سینمای غرب، آرایش آخرالزمانی گرفته است و فیلمساز شناخته شده‌اي مانند تیم برتن به عنوان تهیه کنندة انیمیشن «9» در مصاحبه‌اي به مناسبت نمایش عمومی آن به طعنه گفت که این فیلم از صدهزار فیلم آخرالزّمانی که در هالیوود ساخته شده، بهتراست! این طعنه تیم برتن بیش از هر موضوعی به خیل آثار آخرالزّمانی اشاره داشت که محصولات کمپانی‌هاي هالیوودی را در برگرفته است بدان حد که دیگر نمی‌توان به سان برخی، چشم‌هاي خود را بست. همه چیز را به سرگرمی، اقتصاد، گیشه و فروش این فیلم‌ها نسبت داد، در حالی که براساس آمار موجود، کمتر از 10 درصد این گونه فیلم‌ها از فروش قابل توجّهی در جدول اکران آمریکا برخوردارند!!
امّا به راستي علّت گرايش سينماي غرب و هاليوود به آخرالزّمان چيست؟ اصلاً غرب با آخرالزّمان چه کار دارد؟ مگر نه اين است که پس از قرون وسطا و نهضت به اصطلاح اصلاح ديني و پروتستانتيزم و جنبش معروف به روشنگري و محور قرار دادن انديشه‌هاي اومانيستي و سکولاريستي در زندگي بشر، اساساً بين انسان و آسمان فاصله انداختند و جايي براي انديشه‌هاي الهي در زندگي بشر کنوني باقي نگذاردند؟ مگر نه آنكه به اسم تجربه‌گرايي و پوزيتويسم، هر آنچه که نشاني از ماورا و متافيزيک و مقولات فرامادّه داشت را حذف نمودند؟
امّا نقبي به تاريخ تفکّر و انديشه در 3 ـ 4 قرن اخير، حکايت از آن دارد که هم‌زمان و موازي با برکشيدن نهضت به اصطلاح روشنگري و قراردادن اومانيسم (انسان محوري) و سکولاريسم ( جدايي دين از زندگي) در فقرات تئوري‌هاي اجتماعي، جنبش اصلاح ديني از دل مسيحيت، فرقه‌اي را بيرون کشيد که «عهد جديد» را با آموزه‌هاي اشراف يهود ترکيب نموده و آرمان‌هاي تاريخي، سياسي آنها را به عنوان تکليف ديني خويش قرار مي‌داد تا به قول خود، زمينه‌هاي بازگشت مسيح موعود را فراهم آورند. اين آرمان‌ها ـ که به عنوان شروط اصلي زمينه سازي بازگشت مسيح موعود ذکر گرديد ـ عبارت بودند از:
1. کوچاندن قوم يهود به سرزمين مقدّس فلسطين و برپايي اسرائيل بزرگ؛
2. برپايي جنگ آخرالزّمان يا آرمگدون براي دردست گرفتن حاکميت جهاني به مرکزيت اسرائيل.
آنها که چنين آرمان‌هايي را فرا راه خود به عنوان تکليف الهي برشمردند، در اصطلاح پيوريتن، ناميده شدند و در کنار اشراف يهودي که هزينه‌هاي سفر کريستف کلمب را براي کشف قارّة نو پرداخته بودند، نخستين مهاجران اين قارّه به شمار آمدند.1
آنها به آمريکا رفتند نه براي اينکه مکان تازه‌اي براي زندگي و خوشبختي بيابند؛ بلکه براساس اسناد و شواهد معتبر خودشان، پيوريتن‌هاي مهاجر براي عملي ساختن همان تکليف الهي به آمريکا رفته و ايالات متّحده را بنياد گذاردند و حتّي آن را اسرائيل نو يا نئو اورشليم ناميدند. اين اعتقاد و باور حتّي همين امروز در بسياري از متون و نوشته‌ها و کتب آمريکاييان به چشم مي‌خورد و حتّي در سينما، نمودي آشکار دارد.
براي مثال در آخرين فيلم رابرت آلتمن به نام «همراهان خانه‌اي در علفزار» (2006 م.) ـ که ماجراي گروه‌هاي آوازخوان در يک راديوي محلّي را باز مي‌گويد ـ در يکي از آوازهاي اصلي که مريل استريپ و ليلي تاملين آن را به طور مشترك مي‌خوانند و دربارة سرزمين مادري و عشق به آن است، مرتّب اين بيت را تکرار مي‌کنند که:
... اجداد ما در اين سرزمين، نئو اورشليم دفن شده‌اند ...2
همين پيوريتن‌ها بودند که نخستين رسانه‌ها، از جمله روزنامه و راديو و سپس سينما را در آمريکا به وجود آورده و همان تعريف و مأموريتي را که براي ايالات‌متّحده در نظر گرفته بودند، به عنوان ايدئولوژي آمريکايي براي آن رسانه‌ها و از جمله سينما در نظر گرفتند. بنيان‌گذاران هاليوود همچون آدولف زوکر، کارل ليمه لي، مارکوس لوئه، جوزف شنک، هري کوئن و ...که به مغول‌هاي هاليوود معروف شدند و پشت پردة تأسيس کمپاني‌هايي همچون «متروگلدوين مه ير»، «يونيورسال»، «پارامونت»، «يونايتد آرتيست» و «فاکس قرن بيستم» و ...
حضور داشتند، همگي از همان پيوريتن‌هاي مهاجر يا اشراف يهود اروپا به شمار آمده و ايدئولوژي آمريکايي را فرا راه خويش قرار داده بودند.3
ريک آلتمن از اساتيد «دانشگاه پرينستن آمريکا» دربارة ترويج اين ايدئولوژي و فرهنگ در ديگر جوامع در يکي از کتاب‌هايش مي‌نويسد:
...بيش از نيم قرن آثار سينماي هاليوود، نقش بزرگي در تحکيم و قوام جامعة آمريکايي و معرفي آن به دنيا داشتند.
سينما به عنوان يکي از پرخرج‌ترين توليدات، خصوصاً در ژانرهايي که پيوند بيشتري با ديگر آداب و سنّت‌هاي فرهنگي آمريکايي داشت، به طور مرتّب براي تبليغ اهداف فرهنگي و هنري و همچنين اقتصادي و اجتماعي سردمداران آمريکاي پس از جنگ (که قصد نفوذ در جهان به عنوان استعمار نو در سر داشتند) به کار گرفته شد ... فيلم‌هاي هاليوودي آن‌چنان نفوذي در زندگي روزمرة جماعت عاشق سينما داشت که ناخودآگاه رسوم آمريکايي را در ديگر جوامع گسترش مي‌داد ... فيلم‌هاي هاليوودي هميشه نگاه‌ها را از معضلات عميق جامعة بشري به دل‌مشغولي‌هاي جامعة آمريکايي سوق مي‌داد و به شکلي آرمان شهر فرهنگ يانکي‌ها را به تماشاگران ساده‌لوح حقنه مي‌کرد (و مي‌کند) که آنها حتّي در دورترين جوامع نسبت به آمريکا هم دغدغه‌هاي فرهنگي غربي را مسئلة خود به حساب مي‌آوردند. ‌آنها قانع شدند که همچون قهرمانان همان فيلم‌ها زندگي کنند، لباس بپوشند و حتّي موي سر خود را آرايش کنند که همه و همه در واقع تقليدي از زندگي اسطوره‌اي آمريکايي بود و بس...
از همين رو بود که از نخستين روزهاي تأسيس سينما در غرب و در ايالات متّحده، ترويج ايدئولوژي آمريکايي، عمده‌ترين هدف به شمار آمدکه اين ايدئولوژي فراتر از انديشه‌هايي مانند اومانيسم و سکولاريسم و سيستم سياسي منتج از آن، يعني ليبرال سرمايه داري، نظرية آخرالزّمان‌گرايي را ترويج مي‌کردکه همة اينها به طور وسيع در سينماي غرب به تصوير کشيده شد.
به‌طور مشخّص اوّلين داستان آخرالزّماني در سال 1910 م.
و در فيلمي به نام «ستارة دنباله‌دار» نمود پيدا کرد که قسمت دوم آن در سال 1916 م. ساخته شد. در سال 1913 م. فيلم «پايان دنيا» به روي پرده رفت و آثار ديگري دربارة پايان دنيا در سال‌هاي 1916 م. و 1922 م.  ساخته شدند و نسخه‌اي هم در اين باره به کارگرداني ابل گانس (فيلم‌ساز مشهور فرانسوي) در سال 1931 م. توليد گرديد. همة اينها، فيلم‌هايي بودند که به طور مشخّص، فجايع آخرالزّمان را نشان مي‌دادند؛ مانند فيلم «روزي که کرة زمين از حرکت ايستاد.»
معمولاً در اين فيلم‌ها يا موجودات فضايي بودندکه کرة زمين را نابود مي‌کردند يا با شيوع بيماري فراگيري همة موجودات زمين از بين مي‌رفت يا گروهي شيطاني از جنس بشر يا غير آن موجوديت زمين را تهديد مي‌کرد يا اين تهديد از طرف آدم خبيثي بود که مي‌خواست سلطان همة عالم شود. مثلاً «جنگ دنياها» که اورسن ولز ابتدا نمايشش را در راديو اجرا کرد و بعد در سينما به فيلم تبديل شد، نشان دهندة آن بود که دنيا توسط موجوداتي فضايي در حال نابودي است و البتّه تنها منجي اين شرايط فاجعه بار آمريکا به شمار مي‌آمد. اين مسئله (منجي بودن آمريکاييان) موتيف٭ اکثر فيلم‌هاي آخرالزّماني بود؛ به طوري‌که حتّي در برخي آثار به شکلي گل درشت نشان داده مي‌شد. مثلاً در فيلم «10 هزار سال قبل از ميلاد» (رولند امريش) قبايل ماقبل تاريخ در انتظار منجي ‌را  مي‌بينيم که گويا موي‌طلايي و چشم‌آبي است!؛ يعني همان عامل و پارامتري که تقريباً در شکل و شمايل منجي اغلب اين دسته از فيلم‌هاي آخرالزّماني شاهديم.امّا چرا تصوير اين تفکّر آخرالزّماني در آستانة پايان هزارة دوم و آغاز هزارة سوم، شتاب شديدتري به خود گرفت و پس از سال 2001 م. به مرحلة جدّي‌تري وارد گرديد که برخي کارشناسان نوشتند: شمشيرها از رو بسته شده است؟ چرا پس از آغاز هزارة جديد، سينماي غرب، زبان و لحن شديدتري در بيان تفکّرات آخرالزّماني يافت؟ آيا هاليوود آرايش دخاني به مفهوم ماورايي و آخرالزّماني گرفت تا ذهن بشر را براي انتظار نبرد سهمگين آخرالزّمان يا همان آرمگدون آماده نمايد؟
در کتب و اسناد انتشار يافته، آمده است که بنا بر اعتقاد ايوانجليست‌ها (اخلاف همان پيوريتن‌هاي مهاجر که امروزه نزديک به يک سوم از جمعيّت آمريکا را تشکيل داده و عمدة مراکز سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي را در دست دارند)، با آغاز هزارة جديد و عبور از برج حوت (ماهي) به برج حمل (سطل)، زمان اقدام براي فراهم آوردن زمينه‌هاي ظهور مسيح موعودشان فراهم آمده است. (اين اعتقاد، صريح و بي‌پرده در صحنه‌اي از کتاب و فيلم «رمز داوينچي» نيز به وضوح از جانب سر لي تيبينگ انگليسي خطاب به پرفسور لنگدون و سوفي بيان مي‌شود؛ در حالي‌که آنها را براي گشودن کريپتکس حاوي راز مکان دفن جام مقدّس، به گروگان گرفته است.
به عبارت ديگر ايوانجليست‌ها ـ که در فرهنگ سياسي امروز، مسيحيان صهيونيست خوانده مي‌شوند ـ براين باورند که جهان به آرمگدون و آخرالزّمان مورد نظر مسيحيان و يهوديان صهيونيست بسيار نزديک شده و حالا نوبت عمل فرا رسيده است.4
از همين روست که از سال 2001 م. توليد آثار عظيم تاريخي که تقريباً از دهة 60 تعطيل شده بود، دوباره رونق گرفت. فيلم‌هاي مذهبي بار ديگر با رويکرد تاريخ انبياي يهود جلوي دوربين رفتند. با ساخت فيلم‌هايي مانند «داوود» با بازي ريچارد گر، «سليمان» و ... ديگر از فيلم‌هاي رئال کمتر نشاني به چشم خورد. از فيلم‌هاي «مکتب نيويورک» و آثار معترض دهة 70 ميلادي چه خبر؟! فيلم‌هاي افشاگر اجتماعي کجا رفتند؟!!
مثلاً در فيلم «کنستانتين» (فرانسيس لارنس ـ 2005 م.) پيدا شدن سرنيزه‌اي که گويا بر فراز صليب، مسيح را کشته، کليدي براي آغاز وقايع آخرالزّمان مي‌شود (مانند آن توتم يا شبه توتم پازوزا در فيلم «جن گير»). در اينجا هم، کنستانتين (با بازي کيانو ريوز) که جسم برزخي قوي دارد و متخصّص علوم غريبه است، به عنوان منجي وارد دعواي خير و شر مي‌گردد. کنستانتين از مرز خير و شر هم عبور کرده و نظاره‌گر رقابتي مي‌شود که يک داور سياه پوست هم دارد! که در جدال بين خدا (به نمايندگي ميکائيل) و شر (به نمايندگي شيطان) قضاوت مي‌کند!! در اين فيلم، کنستانتين موجودي است که قرار است سپاه بشري را هدايت نمايد.
در همان زمان فيلم‌هاي متعدّد ديگري به اکران سينماهاي جهان در آمدند که با لحن آخرالزّماني كه مخاطبانشان را از موجودات و پديده‌هاي موهوم، مي‌ترساندند. فيلم‌هايي مانند: «Beowulf»، «666»، «جانور»، «شب زامبي 2»، «Cult»، «غير مقدّس»، «کيفرهاي گناه»، «برآمدن»، «درو کردن»، «28 روز بعد» ( از دني بويل که قبلاً فيلم‌هايي مانند: «قطار بازي» و «گور کم عمق» را ساخته بود و در سال 2009 م. نيز «ميليونر زاغه‌نشين» را کارگرداني کرد)، «28 هفته بعد»، «Gryphon» و... که همگي دربارة وضعيّت آخرالزّمان، منجي يا موجودات شريري بودند که مي‌خواستند جهان را به تسخير خود درآورده و انسان‌ها را نابود سازند.
در اين مسير بسياري از فيلم‌سازان ظاهراً سرگرمي ساز و حتّي مؤلّف و شبه مؤلّف غرب (که اساساً مدّعي بودند به هيچ‌وجه با فيلم‌هاي ايدئولوژيک سازگاري ندارد) هم به ساخت آثار آخرالزّماني کشانده شدند. از لارس فن ترير دانمارکي و از مبدعان نظرية هنري دگما 95 که فيلم آخرالزّماني «ضدّ مسيح» را در سال 2009 م. ساخت تا متيو کاسوويتس از سينماي «فرانسه» که پس از ساخت آثار شبه هنري همچون «نفرت» و «رودخانه‌هاي سرخ»، در سال 2008 م. به ساخت فيلم آخرالزّماني «بابل پس از ميلاد» وادار شد يا برادران هيوز (سازندة فيلم‌هايي مانند «از جهنّم» و «رئيس جمهور مرده») در سال 2010 م. فيلم «کتاب ايلاي» را جلوي دوربين بردند يا جان هليکوت کارگردان وسترن «پيشنهاد» هم در سال 2010 م.،
يک فيلم پست آپوکاليپتکي ساخت به نام «جادّه» دربارة شرايط طاقت فرساي پدر و پسري پس از جنگ آخرالزّمان در حالي که پسر نشانه‌هاي از منجي دارد و پدر تا پاي جان از وي محافظت مي‌نمايد يا الکساندر پروياس، کارگردان فيلم «من، روبات»، فيلمي دربارة مسيحيان نو تولّد يافته آخرالزّمان ساخت به نام «آگاهي» (سال 2009 م.) که براساس اخبار منتشره ريچارد کلي(سازندة فيلم‌هاي آخرالزّماني مانند «داني دارکو» و «قصّه‌هاي سرزمين جنوبي») اصل آن را نوشته و کارگرداني کرده بود. در فيلم آگاهي به وضوح، الهيّات تحريف شدة مسيحي آميخته به آرمان‌هاي صهيوني رواج داده مي‌شود. پديدة Rapture که يکي از باورهاي ايوانجليست‌هاي در آخرالزّمان است براي نخستين بار در اين فيلم به تصوير کشيده شد که گويا در زمان احيا يا Resurrection همة اعوان و انصار مسيح در آسانسورهايي به سوي آسمان مي‌روند و در جشني در حضور حضرت مسيح شرکت دارند تا پس از مدّتي ( 7 سال) به سوي صحراي آرمگدون براي نبرد آخرالزّمان رهسپار شوند.


همچنين کريستوفر نولان کارگردان فيلم‌هاي خوش ساخت و آوانگاردي مثل «يادگاري» و «بي خوابي»، به بتمن سازي، آن هم از نوع آخرالزّماني مانند «بتمن آغاز مي‌کند» (2006 م.) و «شوالية تاريکي» (2008 م.) رسيد و سپس در سال 2010 م. با فيلم «Inception» جنگ نرم را در نبرد آخرالزّمان وارد ساخت. مارک فورستر خوش ذوق هم که آثار فانتزي همچون «در جست‌وجوي نورلند» (2004 م.) و «عجيب‌تر از قصّه» (2006 م.) را جلوي دوربين برده بود به جيمزباند سازي کشيده شد و جديدترين تئوري‌هاي آخرالزّماني غرب را در «کوانتوم آرامش» (2008 م.) به تصوير کشيد.
و بالأخره امثال ام . نايت شيامالان که در دهة 90 با آثاري مثل «حسّ ششم» و «شکست ناپذير» جماعتي را به خود جلب کرده بودند، از سال 2001 م. به بعد به ساخت فيلم‌هاي آخرالزّماني همچون: «نشانه‌ها» (2002 م.)، «دهکده» (2004 م.)، «بانويي در آب» (2006 م.)، «اتّفاق» (2008 م.) و «آخرين کنترل کنندة هوا» (2010 م.) روي آورد؛ يعني هر دو سال فيلمي ساخت که هر چه پيش‌تر مي‌رفت، عناصر و نشانه‌هاي آخرالزّماني در آنها هويداتر مي‌شد، خصوصاً تفکّرات آخرالزّماني از نوع کابالايي که در فيلم آخرين کنترل کنندة هوا با تأکيد بر موجوداتي خداگونه به نام آواتار، تفکّرات شرک‌آميز صهيوني را در نمايش آخرالزّمان غربي روشن‌تر بروز مي‌دهد. همان تفکّراتي که جيمز کامرون نيز با ساخت فيلم «آواتار» (2010 م.) آن را به نمايش گذارد. حکايت کالبد برزخي يا جسم اختري انسان که در عالم آواتارها يا عالم دخان و اجنّه، يک منجي معرفي مي‌شود. در اينجا بازهم يک قهرمان معلول آمريکايي، منجي است. منجي دنياي اتوپيايي که به درخت حيات متّصل است و براساس تفکّرات شرک‌آميز کابالايي شکل گرفته است.5
نکتة قابل توجّه اينکه اين نوع نشانه‌هاي مسيحايي يا آخرالزّماني کابالايي در بسياري از فيلم‌هايي که پيش از اين نام برده شد نيز قابل رديابي است. مثلاً در فيلم کتاب ايلاي، رساندن «کتاب مقدّس» به مکاني خاص در يک شرايط پسا آخرالزّماني مي‌تواند موجب نجات نسل بشر گردد. امّا اين کتاب مقدّس، «انجيل» شاه جيمز اوّل است که اوّلاً بنياد کتاب مقدّس ايوانجليست‌ها بوده و ثانياً آميخته‌اي از آموزه‌هاي کابالايي و مسيحيّت است.6
امّا مهم‌ترين ظهور تفکّرات آخرالزّماني کابالايي را در دو فيلم رمز داوينچي (2005 م.) و «فرشتگان و شياطين» (2009 م.)
هر دو از نوشته‌هاي دن براون و آکيوا گلدزمن و همچنين ديويد کوئپ و ساختة ران هاوارد مي‌توانستيم رؤيت کنيم. در فيلم رمز داوينچي در واقع کد رمز بسياري از توليدات هاليوود براي مخاطب گشوده مي‌شود. در اين فيلم، ضمن روايت تحريف‌گرانه و مظلوم نمايانه‌اي از چگونگي رخداد جنگ‌هاي صليبي و ماجراي شواليه‌هاي معبد و شکل‌گيري فرقه‌هاي مخوف کابالا و فراماسونري، خانقاه صهيون و انجمن برادري فراماسوني را حافظ جام مقدّس و نسل عيسي مسيح و مريم مجدليه مي‌داند که از همان نسل، منجي آخرالزّمان بيرون خواهد آمدکه در فيلم رمز داوينچي همان سوفي دخترخواندة سونيه، از مسئولان «موزة لوور» پاريس بود. در اين نوع تفکّر که امروزه بر انديشه‌هاي آخرالزّماني غرب صليبي ـ صهيوني غالب است، منجي آخرالزّمان و مسيح موعود، لزوماً عيسي بن مريم(ع) نيست. چنانچه آن حضرت را در اين تفکّر عيساي بشارت دهنده خوانده‌اند و عيسي مسيح يا همان مسيح موعود را عيسي بن داوود مي‌دانند که از نسل عيسي بن مريم و مريم مجدليه است که اين نگرش را به آثار آخرالزّماني سينماي غرب نيز منتقل کرده‌اند، از همين‌رو در برخي فيلم‌ها، مسيح موعود يک زن (در فيلم رمز داوينچي) است يا دختري نوجوان (در فيلم «قطب نماي طلايي») يا هري پاتر يا فرودو ( در فيلم ارباب حلقه‌ها) يا لوک اسکاي واکر ( در فيلم جنگ‌هاي ستاره‌اي) يا اصلان ( در سري فيلم‌هاي "نارنيا") يا اصلاً اين منجي، خود رئيس جمهور آمريکا است؛ آن‌چنان که در فيلم «مگيدو: امگا کد2» با آنتي کرايست يا ضدّمسيح (دجّال) مي‌جنگد و پيروز مي‌شود. در صحنه‌اي از اين فيلم رئيس جمهوري آمريکا مثل مسيح زير درختي رفته و با خدا مناجات مي‌کند؛ مثل فيلم‌هايي که دربارة حضرت مسيح ساخته شده و نشان مي‌دهد که عيسي مسيح در شب پيش از تصليب در باغي مناجات مي‌کند. رئيس جمهوري امريکا حتّي در لحظة مقابله با آنتي کرايست به طور واضح يک جملة ديني و انجيلي را به کار مي‌برد و مي‌گويد:
God give it and god take it؛ اين خداست که مي‌دهد و اوست که مي‌ستاند.
او سپس به کليساي ايوانجليستي مي‌رود و فيلم نشان مي‌دهد که چگونه مردم وي را همچون مسيح در برگرفته و مدام فرياد مي‌زنند: Save us؛ ما را نجات بده!
به اين ترتيب در سينماي آخرالزّماني امروز، حتّي باورهاي ماورايي دربارة منجي را با انديشه‌هاي اومانيستي آميخته و از منجي موعود، موجودي زميني خلق کرده‌اند تا با تفکّري که بيش از 4 قرن است براي خارج کردن دين از زندگي و اجتماع تحت عنوان سکولاريسم ترويج کرده‌اند، دچار چالش نشود!

 

 


[ دو شنبه 5 دی 1390 ] [ 11:52 ] [ امیر حسین دستان ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به این وبلاگ خوش آمدید.
نويسندگان
آرشيو مطالب
آبان 1394
مرداد 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 اسفند 1393 آذر 1393 مهر 1393 شهريور 1393 بهمن 1392 شهريور 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 تير 1390 خرداد 1390 آذر 1389
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 67
بازدید هفته : 76
بازدید ماه : 365
بازدید کل : 62591
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

<

لوگوی وبلاگ

اندیشکده موعود

social code
ایران رمان